عبدا... رضوی

جَلَّ جَنابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ یَکونَ شَریعَةً لِکُلِّ وارِدٍ

عبدا... رضوی

جَلَّ جَنابُ الْحَقِّ عَنْ أنْ یَکونَ شَریعَةً لِکُلِّ وارِدٍ

در محضر استاد دینانی - 2

 

 

    سلام  

 

رقص آن نبود که هر زمان برخیزی 

وز زیر دو پای خویش گرد انگیزی 

رقص آن باشد که چون درآیی به سماع 

جان دربازی، وز دو جهان برخیزی  

 

در این قسمت خلاصه ای مفید از برنامه اخیر استاد تقدیم میکنم: 

من عشق تو را زدست آسان ندهم یک درد تو بر هزار درمان ندهم

آواره کنی اگر به کوه و صحرا آوارگی ات به هیچ سامان ندهم  

 

با سلام خدمت بینندگان عزیز، دوستان خوب و همراهان همیشه صمیمی برنامه معرفت همان طور که استحضار دارید در بحر اندیشه پهناور و بیکرانه خواجه نصیرالدین طوسی هستیم و از بیانات و شرح استاد استفاده می بریم.

امروز هم استاد ،مطلبی از نمط هشتم اشارات انتخاب کردیم تحت عنوان «لذت و الم » که معرکه آرای بزرگان ما ، فلاسفه و مخصوصاً عمای ما بود و هست و شاید هم خواهد بود .اما نکات بدیع و شرح خواجه خیلی زیبا و دلنشین است . اجازه بدهید من این را بخوانم . « إنّ لذّتَ هی ادراکٌ ونیلٌ لحصول ما عندالمدرک کمالٌ خیرٌ من حیث هو کذلک والألم ادراکٌ و نیلٌ لوصول ما هو عندالمدرک آفةٌ و شرٌّ»

بسم الله الرحمن الرحیم

خوب مساله خوبی را انتخاب فرمودید ، مساله مهمی است که کمتر کسی یا شاید هیچ کسی ، با مساله لذت و الم (رنج و شادی ) سرو کار نداشته باشد . حالا لذت و الم ، درد و خوبی تقابلی هم با هم دارند . خوب ابن سینا که به همه مسائل پرداخته ، از جمله به این مساله پرداخته و یک تعریف زیبایی داده از لذت و ألم . البته همان طور که شما فرمودید معرکه آراء است حتی ماهیت لذت چیست ،ماهیت الم چیست ؛ بحث های زیادی شده است . حتی گفته اند که لذت ، دفع رنج است . یعنی تا رنجی نباشد ، لذت معنی ندارد . این را گفته اند اما تعریف ابن سینا به گونه ای دیگر است ، ابن سینا خیلی زیبا تعریف کرده و خواجه هم به درستی در شرح این عبارت ابن سینا ، وارد میدان شده است .

البته لذت یکسان است ؛ هر قوه ای یک لذتی دارد . لذت ، لذت هاست .یک لذت نیست . به تعبیر ساده تر ، لذت چشم با لذت گوش فرق دارد ؛ چشم ،لذت خودش را دارد . گوش ، لذت خودش را دارد ذائقه لذت خودش را دارد . لامسه لذت خودش را دارد . شامّه لذت خودش را دارد .بریم تا قوای باطنی ؛ متخیله لذت خودش را دارد ، حس مشترک لذت خودش را دارد و عاقله لذت خودش را دارد .اینها فرق دارند با هم و یکسان نیستند اما تعریف جامعی که ابن سینا ارائه می کند این است که لذت ، برای آن قوه ای که لذت برنده است ،رسیدن به چیزی است که آن را خوب می داند . و در مقابلش ، رنج یا الم رسیدن به چیزی است که آن را خوب نمی داند و آن را آفت می داند، ضد خوبی ؛ حالا این تعریف کلی اش هست .

مثلا لذت چشم این است چیزی را ادراک کند و ببیند که آن را نیکو می داند ؛ چشم وقتی چیزی را که خوب می داند ببیند ، لذت می برد . گوش ، وقتی به چیزی برسد که آن را خوب می داند و ملایم طبعش است و با خود گوش هماهنگ است و آن را ادراک می کند ، آن را لذت می داند . مثلا فرض کنید یک صدا و آهنگ خوش . حالا ما فقط گوش را داریم میگیم . اون معنی برای عقل است .یک وقت سخن خوبی است ، اون به عالم معنی مربوط است ولی آهنگ خوش ، صرف نظر از معنی اش ، لذت می برد . و اگر یک آهنگ دل خراش و نامیزان و ناموزون بشنود ، لذت نمی برد . همین طور چشم و همین طور ذائقه . ذائقه وقتی می چشد ، چشیدن یک درک حسی است و با این ذائقه ملایم است ، متناسب است و آن را خوب می داند ، لذت می برد . اما یک چیزی که نامتناسب با ذائقه است ، تلخ است و یا حالا هر چی .. متناسب نمی بیند لذت نمی برد . و همین طور قیاس کنید به سایر نیروها و قوا .همین طور متخیله در عالم خیال جولان می دهد . هر چه آن امر متخیَّل ، خیالی تر باشد ، لذت اش بیشتر است ، تا می رسیم به عقل .

حالا من ترجیح می دهم ، کلمه قوه را درباره عقل به کار نبرم .میگن قوه عقلیه ؛ ولی من ترجیح میدم که « قوه » عقلیه نگم !! . قوه لامسه میگم ، قوه باصره میگم ، قوه سامعه میگم، قوه غضبیه میگم ، همه اینها را میگم ؛ اما داخل کتابها در مورد عقل ، قوه عقلیه گفته اند ولی من ترجیح می دهم کلمه قوه را در مورد عقل به کار نبرم ، هر چند عقل بالقوه هم داریم ولی عقل بالقوه ، هنوز عقل نیست .عقلی که ما ازش صحبت می کنیم عقل بالفعل است و عقل بالفعل ، قوه نیست . اصلا قوه نیست . حتی عقل بالفعل انسان ، وقتی به فعلیت رسید دیگه قوه نیست .

حالا به هر صورت میگم عاقله ؛ عقل همان چیزی است که خرد کلی است که ما اسمش را عقل گذاشتیم ، درک کلیات میکنه ، درک لوازم و ارتباطات میکنه ، فراگیر است . عقل درکش فراگیر است ، محدود نیست . در فضای مرسلات سیر میکند ، مرسل است . ببین خیال در قید «شکل» مقید است . خیال چیزی را درک می کند که شکل دارد . چیزی که شکل دارد خیال نیست حتی وهم ، یک معنی را درک می کند که جزئی است مثلا این دشمن ، این محبت را می فهمد .یا حواس هم هر کدام کار خودشان را می کنند . گوش صدا را میشنود آن هم در یک درجه معینی ، چشم اشیای محسوس را میبیند آن هم در یک مسافت معینی و همه اینها با شرایطی که دارند عمل می کنند .

ولی چیزی که عقل درک می کند ، کلی است . در قید زمان نیست ، در قید مکان نیست شرایطی ندارد ، مرسل است . مرسل یعنی رها است .کلی است .مثلا محبت کلی را عقل درک می کند ولی محبت جزئی که این آدم را دوست دارم یا این آدم را دشمن دارم ، این کار وهم است .این وهم را هم بد معنی کرده اند . این اصطلاح حکما است که عرض میکنم . درک معانی جزئیه ، کار وهم است اما کلیات کار عقل است . مثلا انسان را فرض کنید ، درک حسن ، حسین ، تقی، نقی و…..این درک حس است . جزئی و وهم است . اما معنی کلی انسانیت ، یک معنی رها و مرسل که در قید این مکان و این تاریخ و حتی ملک و ملکوت نباشد ؛ کلی انسانیت فراگیر در هستی ، درک عقلانی است .

خوب عقل هم لذتش در این است که معقولات را درک کند . درک معقول ، یک امری است که متناسب با عقل است . و قل وقتی به معقولات می رسد ، لذت می برد . بنابراین لذت هر نیرویی که اسمش را ببریم ،هر قوه حالا گفتیم ، این است که آن چیزی است که آن را خیر می داند و متناسب با اون هست وقتی می رسد لذت می برد .و به خلافش رنج می برد.  

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد